هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش