شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش