سحر در حسرت دیدار تو چون ماه خواهد رفت
غروب جمعهای در ازدحام آه خواهد رفت
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد