سحر در حسرت دیدار تو چون ماه خواهد رفت
غروب جمعهای در ازدحام آه خواهد رفت
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم