تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
سلام خاک رسولان! سلام ارض فلسطین!
چقدر زخم به تن داری ای ستارۀ خونین
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری