عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
فکر کردی که نمانده دل و... دلسوزی نیست؟
یا در این قوم به جز دغدغهٔ روزی نیست؟
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر