بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند