باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم
و خدا خواست که بیدست و سر، آغاز کنم
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش