هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم