مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
ماه محرم است و دلم باغ پرپر است
در چشم من، دوباره غمی سایهگستر است
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند