شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت
حدیث دربهدریهای من شنیدن داشت
خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را
خبر داغ است و در آتش میاندازد جگرها را
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد