در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
دشتی پر از شقایق پرپر هنوز هست
فرق دو نیم گشتۀ حیدر هنوز هست
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
«معاشران گره از زلف یار وا نکنید»
حریم وحدت دل را ز هم جدا نکنید