این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
کو خیمۀ تو؟ پلاک تو؟ کو تَنِ تو؟
کو سیمای خدایی و روشنِ تو؟
گفتند از صلح، گفتند جنگ افتخاری ندارد
گفتند این نسلِ تردید با جنگ کاری ندارد
در عشق، رواست جاننثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند