چون او کسی به راه وفا یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیامآوری نکرد
اینجا که بال چلچله را سنگ میزنند
ماهِ اسیر سلسله را سنگ میزنند
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
ما را که غیر داغ غمت برجبین نبود
نگذشت لحظهای که دل ما غمین نبود