راه گم کردی که از دیر نصاری سر در آوردی
یا به دنبال مسلمانی در این اطراف میگردی
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
بر شاهراه آسمان پا میگذارم
این کفشها دیگر نمیآید به کارم
اجل چون سایهای دور و برش بود
و شمشیر بلا روی سرش بود