خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم