در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم