فیض بزم حق، همیشه حاضر و آماده نیست
ره به این محفل ندارد، هر که مست باده نیست
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
دیدم به خواب آن آشنا دارد میآید
دیدم كه بر دردم دوا، دارد میآید
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید