شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود