تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود