دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم