قدم قدم همهجا آمدم به دنبالت
نبودهام نفسی بیخبر از احوالت
گردۀ مستضعفین شد نردبان عدهای
تنگناهای زمین شد آسمان عدهای
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
تو سرزمین مقدس تو باصفا بودی
تو جلوهگاه مقامات انبیا بودی
میزبان تو میشود ملکوت؟
یا ملائک در آستان تواند؟
از چشمهای تارمان اشک است جاری
ای آسمان حق داری اینگونه بباری
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم
باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم
غمگین مباش ای همنفس که همدمی نیست
عشق علی در سینهات جرم کمی نیست
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم