در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم