چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست