به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
سبکبالان خرامیدند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند و رفتند
هنوز از جبهه میآید نسیم آشنای تو
خیالانگیز و رؤیایی عروج تا خدای تو
زبان به مدح گشودن اگرچه آسان نیست
تو راست آن همه خوبی که جای کتمان نیست
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
خاموشی تو رنگ فراموش شدن نیست
در ولولۀ نام تو خاموش شدن نیست