من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامۀ توست
غریب شهری و زخمت شناسنامۀ توست
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد