وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد