عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش