وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد