در سوگ نشستهایم با رختِ امید
جاری شده در رگ رگِ ما خونِ شهید
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد