در سوگ نشستهایم با رختِ امید
جاری شده در رگ رگِ ما خونِ شهید
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد