آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر