تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر