ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
نه لاله بوی خوش مستی از سبوی تو دارد،
هزار کاسه از این باغ رو به سوی تو دارد
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
بیهوده مکن شکایت از کار جهان
اسرار نمیشوند همواره عیان
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد