سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو
برخیز اگر اهل غم و دردی تو
باید که به اصل خویش برگردی تو
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم