چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
کسی که دیگر خود خدا هم، نیافریند مثال او را
چو من حقیری کجا تواند، بیان نماید خصال او را