شدهست آینۀ حیّ لایموت، صفاتش
کسی که خورده لب خضر هم به آب حیاتش
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
در محضر عشق امتحان میدادی
گویی که به خاک، آسمان میدادی
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
ای شب قدر! کسی قدر تو را فهمیدهست؟
تا به امروز کسی مرتبهات را دیدهست؟
دوری تو را بهانه کردن خوب است
شکوه ز غم زمانه کردن خوب است
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی