در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد
این سفر با کولهباری مختصر آغاز شد
ماه محرم آمده باید دگر شوم
باید به خود بیایم و زیر و زبر شوم
ای سمت خود کشانده خواص و عوام را
دریاب این سپاه پیاده نظام را
حاجیان را گفت: آنجا کعبه عریان میشود
در طواف کعبه آنجا جسمتان جان میشود
مانند گردنبند دورِ گردن دختر
مرگ اين چنين زيباست، از اين نيز زيباتر
ناگاه دیدم آن شب، در خواب کربلا را
نیهای خشکنای صحرای نینوا را
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
لبتشنهای و یادِ لب خشک اصغری
آن داغ دیگریست و این داغ دیگری
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را
دل نیست اینکه دارم گنجینهٔ غم توست
بیگانه باد با غیر این دل که محرم توست