گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش