بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش