دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما