به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم