به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
ای خداوندی که از لطف تو جاه آوردهام
زآنچه بودستم گرفته بارگاه آوردهام...
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم