نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
گر به چشم دل جانا، جلوههای ما بینی
در حریم اهل دل، جلوۀ خدا بینی
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما