روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
فرق دارد جلوهاش در ظاهر و معنا حرم
گاه شادی، گاه غم دارد برای ما حرم
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین
با زبانِ اشکهای بیصدا گفتم حسین
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما