هنوز داشت نفس میکشید؛ دیر نبود
مگر که جرعۀ آبی در آن کویر نبود
نوحهسُرای حریم قدس تو هستی
مویهکناناند انبیا و ملائک
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد