عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است