با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
دل شکسته...تن خسته، آمد از در ساعت
سلام داد و کمی مکث کرد باز به عادت
زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم
هر قدم یک پنجره از شوق واکردی به سویم
میتوانم از همین جا عطر صحنت را ببویم
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
لطف تو بیواسطه، دریای جودت بیکران
عالمی از فهم ابعاد وجودت ناتوان