شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی
فروغ دیدهٔ ما، مهر جاودانهٔ شامی
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم