در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم